قیصر گفت: جوات! پس حسابی خوردین، ولی اومدین گفتین «زدین»! نه همش هم نگفتیم که ما «زدیم». مثلاً تلفن به اوباما رو ما «زدیم»، ولی گفتیم اونا «زدن»! یا گفتیم هولوکاست رو اونا تهمت «زدن»!
داشتم از وزارت امور خارجه برمیگشتم، پس از یک روز دوندگی طاقتفرسا برای حل این تحریمهای لعنتی، خیلی پکر بودم، پس گفتم برم پیش قیصر، یکی از دوستام و کمی درد دل کنم. پس توی قهوهخونه قنبر جلوی وزارت خارجه زیر گذر مهدی موش وعده گذاشتیم.
داشتم از وزارت امور خارجه برمیگشتم، پس از یک روز دوندگی طاقتفرسا برای حل این تحریمهای لعنتی، خیلی پکر بودم، پس گفتم برم پیش قیصر، یکی از دوستام و کمی درد دل کنم. پس توی قهوهخونه قنبر جلوی وزارت خارجه زیر گذر مهدی موش وعده گذاشتیم.
نشسته بودم که دیدم قیصر کتش رو انداخته رو شونهاش و اخماشو کشیده تو هم و داره مییاد. گفتم رخصت! گفت عزت زیاد!
پس از مقداری چاقسلامتی، نشستیم و دو تا چایی که بالا انداختیم، قیصر اخماشو کشید تو هم، گفت: «تو چرا این ریختی شدی جوات؟ کی زدتت؟»
ظریف: «قصهاش درازه!»
قیصر: «کجا؟»
ظریف: «هیچی بابا، ما سازمان ملل بودیم! حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامون هم بود.»
قیصر: «کریم؟! کدوم کریم؟»
ظریف: «کریم آبمنگل، حالا بهش میگن روحانی! میشناسیش! آره! از ما نه، از اونا آره، که بریم دواخوری سازمان ملل. تو نمیری به موت قسم اصن ما تو نخش نبودیم، آره، نه گاز دنده، دم هتل سازمان ملل اومدیم پایین، یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت مجمع عمومی نشسته بودیم، داشتیم میخوردیم. اولی رو رفتیم بالا، به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم؛ دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم؛ سومی رو اومدیم بریم بالا، آشیخ علی خامنهای نامرد، ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا. گفت به سلامتی خودم! تو نمیری به موت قسم، خیلی تو لب شدم؛ این جیب نه اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامندار اومد بیرون، رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن، پریدم تو اوتول اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقهفروشیه اومدم پایین، دیدم یه سر و هیکل میزونیه اسمش اوباما، این جوریه، زد بهم افتادم تو جوب، گفتم هته ته! گفت اه، حالا یه دست هم بهما نمیدین؟! یکی گذاشت تو گوشم، گفتم نامرداش؛ دومی رو از اولی قایمتر زد، دستمو کردم تو جیبم که برم و بیام، چشام رو باز کردم دیدم مریضخونه روسام. حالا ما به همه گفتیم تو سازمان ملل زدیم، شمام بگین زده! آره، تو عالم جاهلی خوبیت نداره.»
قیصر گفت: جوات! پس حسابی خوردین، ولی اومدین گفتین «زدین»!
نه همش هم نگفتیم که ما «زدیم». مثلاً تلفن به اوباما رو ما «زدیم»، ولی گفتیم اونا «زدن»! یا گفتیم هولوکاست رو اونا تهمت «زدن»!
قیصر گفت دآآشتم مصبتو شکر! این زدن به اون زدن در! تا همین جاشم همهشونو لت و پار کردین! ولی یککم هم مردونگی میکردین!
گفتم: احترامت واجبه خاندایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمییاد؛ کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ این آمریکا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی؛ هر وقت به این اوباما گفتم نوکرتم، خنجر کوبید تو این جیگرم؛ علی رهبر خودمون که میتونست یه محلی رو جابجا کنه، وقتی زمان شاه زجرش میدادن میرفت با میتی اخوان ثالث عرق میخورد و عربده میکشید، دیوارا تکون میخوردن و هر چی نامرده عینهو موش تو سوراخ راهآبها قایم میشدن، چی شد؟ زمان شاه رفت زیارت و گذاشت کنار؛ مثه یه مرد شروع کرد روضه خواندن و کاسبی کردن و پول حلال خوردن، اما مگه گذاشتن! این نظام روزگاره، یعنی این روزگاره خاندایی، نزنی، میزننت. حالا سید علی کجاست؟ الآن شده مقام معظم رهبری! نزنی میزننت!
اون فاطی که تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود کجاست؟ اون که امام براش شعرای عرفانی مینوشت! همه دلخوشیش تو این دنیا ما بودیم و همه سرگرمیش اون رادیو قرآن! الاهی نور به قبرشون بباره! چقدر شبای ماه رمضون من و سید علی راه میافتادیم و میرفتیم دنبال دانش هستهای! حالا چی شد؟ آمریکا و انگلیس و فرانسه بیمعرفت، سه تا از خدا بیخبر، مفتمفت سایتهای ما رو فرستادند زیر خاک، منم این کار و میکنم، منم میفرستمشون زیر خاک!
این مذاکرات تازه این اولیش بود، تو حمام نمره سازمان ملل، اوباما رو پاهام افتاده بود، نمیدونی چه التماسی میکرد، چشاش داشت از کاسه در میاومد خاندایی، میفهمی؟ چشاش داشت از کاسه در میاومد، اونارم وادار به التماس میکنم، حساب یکیک شونو میرسم.
بدتون نیاد، شما دیگه برا خودتون عمرتونو کردید، منم دو تا گیر کوچیک دارم، یکی اینکه به این ننهام قول دادم ببرمش هاوایی زیارت آغا، یکیام یه جوری مهرم رو از دل این سخنگوی امور خارجه بیارم بیرون! فقط همین و همین؛ فرض کن که مردیم، خیال میکنی چی میشه خاندایی؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ نه، سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن، همه مردوم تهرون یادشون میره که ما چی بودیم و واسه چی میدزدیدیم؛ همینطور که ما یادمون رفته چقدر دزد بودیم! دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله حرفهای مقام معظم رهبری رو نداره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر