جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۳ آذر ۵, چهارشنبه

نصیبه ازل


خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت


خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوي کرده مي روي به چمنکه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردمسمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيشهواي مغبچگانم در اين و آن انداخت
کنون به آب مي لعل خرقه مي شويمنصيبه ازل از خود نمي توان انداخت
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در مي مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگي خواجه جهان انداخت



دیوان حافظ اندروید
نسخه 2.1.6
طراح و برنامه نویس: پژمان چترروز

هیچ نظری موجود نیست: