| خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت | به قصد جان من زار ناتوان انداخت |
| نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود | زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت |
| به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد | فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت |
| شراب خورده و خوي کرده مي روي به چمن | که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت |
| به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم | چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
| بنفشه طره مفتول خود گره مي زد | صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت |
| ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردم | سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
| من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش | هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت |
| کنون به آب مي لعل خرقه مي شويم | نصيبه ازل از خود نمي توان انداخت |
| مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود | که بخشش ازلش در مي مغان انداخت |
| جهان به کام من اکنون شود که دور زمان | مرا به بندگي خواجه جهان انداخت |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر